The Casanova,S GAME 9 and 10t
Home

★:فَن فیکآی بَـنگ تَن:★
•✿ TaeKooK Land ✿•
♦{BTS Fictions}♦
BTS 4ever young ♥Taekook Land ♥فن فیکای بی تی اس :) خیلی خوش اومدین

بی تی اس بمب



!!Heloo

♥به وب خودتون خـــیلی خوش اومدیـــن ♥

♥امیدوارم  از فیکام خوشتون بیاد ♥

♥خیلی خوشال میشــــم نظراتونو راجب داستانا بگیــن ♥

♥برنامه ی آپ داستان ها این پاییـــن♥

(رو عکسه کلیک کنین)

⇙ ⇓ ⇘

 برنامه آپ فیک های وب

پشتیبان وبلاگ


نویـــسندگان وبلاگ

لینک های وبلـآگ

آرشــیو موضوعی

The Casanova'S GAME" FanFiction"

you,re my angel" fanfiction

INSANE forever"fanfiction

Only You" FanFiction"

My cousin's school" FanFiction"

COME BACK" FanFiction"

One Shot

Fiction Teaser

TaeKook

Fanart Story

One Shot “Summer Package Shooting”

One Shot “Rainy Days”

Kim Seok Jin

Kim Nam Joon

Min Yoon Gi

Jung Heo Seok

Park Ji min

Kim Tae Hyung

Jeon Jung Kook

The Casanova,S GAME 9 and 10

قسمت 9:ذهنی...     

جانگ کوک:                                                                                                 

 

   

چشمامو چرخوندم دستامو رو دست کسی که داشت خفم مکرد گذاشتم کشیدمش کنار.."تهیونگ.داری چه غلطی میکنی؟"صدامو آروم کردم تا کسی نشنوه.."میخوای دقیقا چیکار کنی همین حالا؟خدایا!!" "مشخص نیس کوکی؟ما قراره تو دسشویی عمومی سکس کینم"پوزخندی زد..دستاشو رو شونم گذاشت ویعد رو گردنم "این نظرو دوس نداری؟تصور کن خودتو با اون ناله ها در حالی که باید خودتو خفه نگه داری کسی نشنوه وچیزه دیگه اینه که کونت قرار 2 بار در روز وشب سوراخ شه!چطوره هان؟" من حس کردم گونه هام سرخ شده"تهیونگ! چی میگی واسه خودت!کنترل کن خودتو..امکان نداره دوباره درد بکشم کل روز درد کشیدم به خاطرتو.."خوب راستش تقصیر من بود که خودمو به این وضع انداختم..بهش اجازه داده بودم وارد ذهنم بشه.. اما کی ذهنش درگیر نمیشه اگه واسش همچین اتفاق هایی بیوفته!/ته هیونگ صورتشو نزدیک ونزدیکتر آورد ولاله گوش جانگ کوک رو بوسید..جانگ کوک چشاشو بست بود وخودشو میفشرد../"آه جانگ کوکی تو خیلی بامزه ای قیافشو..ههه میدونی اعث میشی بخوام بکنمت تا فلج شی ویا پروستاتترو نابود کنم؟"تند تند نفس کشیدم در جواب "میدونی مغزت خرابه تهیونگ...نمیدونم چرا دخترا روت کلیک هستند..تو کسی هستی که به سکس تشنه هس ..شرط میبندم با هردختری که روت کلیکه کردی!اصلا موندم که مدرک تحصیلی داری یا نه؟"کوکی تو شوخی میکنی؟اینطوری راجب من فکر میکنی...خوب منم خسته میشم ..همش که دیگه نمیشه انجامش داد"پوزخندی بهم زد"خدایا تو خیلی ناامید کننده ای تهیونگ"تهیونگ منو دنبال خودش به در خروجی کشوند و باهم توماشین نشستیم..سکوت پابرجابود که..."کوکی دوباره همون جا قبلی پیاده میشی یا..." "نه من این دفعه به آپارتمانمون میرم اگه میشه منو اونجا پیاده کن"یعنی این زیاده رویه؟باید بهش بگم پیادم کنه؟آخه کی حال داره پیاده بره؟"اگه میخوای میتونی من همین جا.." "نه نه میرسونمت فقط بمن آدرسشو بده" "باشه" اینو گفتمو مشغول آدرس دهی بهش شدم..ولی اون کاملا به این محل آشنا بود..خواستم موضوعی بیارم وسط"تهیونگ تو پارکینگ با هوسوک راجب چی حرف میزدین؟" "آه..چیز خاصی نیس..برادرم داره برمیگره..فقط همین.."اون خندید /از گوشه چشش منشیشو دید زد/"نکنه نگرانم شده بود؟من خوب میشم باشه؟" "باشه منم نمیخوام کار دست من بدی" مدت زیادی نگذشت که به آپارتمان رسیدیم کمربندو باز کردم و از ماشین اومدم پایین.."ممنون بابت غذا واینکه منو رسوندی تهیونگ" درو بستم سمت ورودی رفتم که دستی رو شونم اومد برگشتم دیدم ته هیونگ هس"چیکار داری میکنی؟"ولی تهیونگ منو کشوند تو ساختمون نگهبان سلام کرد"اوه سلام"اینو گفتم وبا تهیونگ رفتم کنار آسانسور و دکمه رو فشار دادم تا بیاد پایین"ته هیونگ اینجا چیکار میکنی؟" من شب پیشت میمونم" "وایسا چی گفتی؟تهیونگ شوخی میکنی نه؟"خدایا این شوخیه...من نمیخوام پیشم بمونه شب...اگه مامانم بیاد اینجا..اونوقت چی جوابشو بدم؟زندگیم نابود میشه میدونم.."خدایا..داری باهام شوخی میکنی اره؟" "نه قسم میخورم.من خستم کوکی من نمیخوام اینجوری رانندگی کنم تو که نمیخوای دوس پسرتو مرده ببینی فردا میخوای؟" چرا میخوام..اما حالا که فکر میکنم اون شام مهمونم کرده من میتونم جبران کنم واسش"باشه..خوب این تنها کاریه که میتونم بکنم واست زمانی که تو پام مهمونم کردی"اینو گفتم و اونم بهم خندید..این پسر..هر دوتامون منتظر آسانسور بودیم..تصمیم گرفتم مبایلمو چک کنم..اوه نگاه پیام از طرف جیمینی..پیامو باز کردم نوشته بود زمان آزادم کی هس..مطمئنا میخواد همو ببینیم..واسش زمانو نوشتم وبعد سریع ارسالش کردم آسانسور هم اومد من برگشتم که بهش بگم آسانور اومده.."اون کجاس؟"من پیداش کردم .. کنار میزداشت با زن صندقدار میلاسید "تهیونگ" صداش کردم"میخوای تنها تو راهرو بمونی؟"دیدم اومد طرفمو باهم سوار آسانسور شدیم..دکمه طبقه 12 رو زدم ابرومو بالا آوردم و به رئیسم نگاهی کردم"ایندفعه دیگه چی بود؟" من غر زدم " کوکی ممکنه؟" "ممکنه چی" "حسودی؟" "لعنت بهش تهیونگ نیستم" "تو میدونی که چشام فقط دنبال توهه" "تو چشات دنبال همس تهیونگ..به همه . به همه چیزا..نه فقط من!" "بدنم مال توس خوبه؟" "نیازی ندارم بهش" "میکنمت تا نیاز داشته باشی بهش" "تو ادم نمیشی تهیونگ؟" بحثمون دامه داشت تا رسیدم به طبقه 12 این پیر..چه فکری تو سرشه؟مغزش از کارای آشغالی پر شده..رسیدیم دم در کلیدامو در آوردم اطرافو نگاه کردم تا کسی نباشه بعد درو کاملا باز کردم وقتی وارد شدیم کفشا .جورابامو در آوردم تو جاکفشی گذاشتم ته هیونگ هم کار منو انجام داد..اون درو بست وکلیدارو به من داد/تهیونگ تو خونه قدمی زد و دید همه درا قفلن به جز اتاق کوکی لابد اعضای خانواده کوکی نمیخواستن کسی وارد اتاقشون شه..تهیونگ سریع وارد اتاق شد و خودشو رو تخت انداخت خیلی خسته بود...سریع به خواب رفت/قبل از اینکه درارو قفل کنم کلیدو تو دراور گذاشتم مثل اینکه من و رئیسم الان تو خونه تنهاییم..اصلا ما دقیقا این رابطمونه؟نمیدونستم چه طوری این رابطه رو قبول کنم؟اپارتمانو تمیز کردم و رفتم سمت کمد..خوبه چند دست لباس اینجا هس سریع رفتم حموم و دوش سریع گرفتم و مسواک زدم تهیونگو صدا زدم شاید اونم بخواد دوش بگیره تا خستگیش در بره"ته هیونگ"صداش کردم جوابی نشنیدم حال رو خوب گشتم ولی خبری از نبود..اوه به من نگو...سریع رفتم تو اتاقم دیدم مثل جنازه رو تختم خوابیده تازه خاروپف هم میکرد پسر واقعا فقط مشکل درس میکنه واسم!از زیرش پتو رو کشیدم انداختم روش  اما یه لحظه وایسا ببینم!من قراره پیشش بخوابم؟ فاک نه.میرم رو کاناپه میخوابم فقط چندتا بالش و پتو و خرسمو نیاز دارم که حله...

 

کیم ته هیونگ:                                                                                           

 

نور آفتاب به صورتم خورد آه واقعا؟من میخوام بیشتر بخوابم..صورتمو بیشتر تو بالشا فرو بردم تا افتاب نخوره به چشمم  ولی مثل اینکه جواب نمی ده..از جام پاشدم..خودمو تکون دادم که به خودم بیام ولی متوجه شدم اینجا خونه من نیست"چه طوریه که من خونم نیستم؟" ابرومو بالا بردم ..آهان تازه بادم اومد من خونه جانگ کوک قرار بود بخوابم..بقلمو نگاه کردم فکر کردم بقلم خوابیده ولی نیود..واضحه که اون بقلم نمیخوابه..از جام بلند شدم خودمو تو آینه دیدم موهام فشن شده بود لباسام از دهن گاو در اومده بود...چه وضعشه من باید از جانگ کوک لباس قرض بگیرم ..از اتاق اومدم بیرون دیدم که اون رو کاناپه خوابیده این باره دوممه که میبینمش خوابیده بار اول که بعد سکس خوابش برده بود ودومی هم این دفعه...چشامو خوب باز کردم تا فیگور خوابیدنشو ببینم..اون خیلی ناز خوابیده..اون یه خرسو بقل کرده بود..دستام ناخوداگاه یمت موهاش رفت وبازی کرد باهاشون"کوکی تو خوابت سنگینه نه؟"لپشو کشیدم و یکیمی با لاله گوشش ور رفتم ..بعد سمت کمد رفتم..چنتا لباس درآوردم..بعدا بهش برمیگرونم سمت حموم رفتم وشروع کردم به شستن بدنم..زیاد طولی نکشید اومدم بیرون لباس تازه ها پوشیدم..موهامو باحوله خشک کردم.انداختم رو شونه هام لباس کثیفامو رو میز گذاشتم ..اومدم تو حال که دیدم جانگ کوک چشم چپشو میماله وخمیازه میکشه.."کوکی بیدار شدی؟من چندتا لباس قرض گرفتم فردا بهت بر میگردونم!باشه؟" "البته ..تهیونگ" دیدم پاشد و رفت سمت روشویی منم رفتم از اوپن آشپزخونه موز گرفتم خوردم البته اگه آشپزیم خوب بود واسه هر دومون یه چیزی درس میکردم ولی آشپزیم افتضاحه..موزو که تموم کردم انداختم تو آشغالی همین واسه صبحونه کافیه میتونم ناهار سنگین تر بخورم.."کوکی!"صداش کردم دیدم با به لباس مسخره اومد بیرون!"قرارنیس تو لباس کارکنان رو بپوشی؟این دیگه چیه؟" "تهیونگ تو مدیر عاملی نه؟پس بزار ایندفعه بپوشمش باشه؟همین دفعه!" "باشه..بیا اینو بخور"واسش سیب پرت کردم"تا چند دقیقه دیگه بریم باشه؟" اینم اضافه کردم.جانگکوک سیبو گاز زد و سرشو تکون داد..جوراباشو پوشید ووسایلشو تو کوله پوشتی گذاشت یه گاز دیگه زد ازش وبعد لیوان شیرشو سر کشید(شیر و سیب؟واقعا؟)"بریم تهیونگ" کفاشومو پوشیدیم که یه دفعه چیزی رو کوکی دیدم"وایسا کوکی"برگشت سمتم ومن سریع زبونمو کنار لبش گذاشتم وقطره شیرو خوردم..."حالا شد بریم" قیافش مثل لبو شده بود..ههه لبخندی زدم و درو باز کردم "میشه اون پوزخند مسخرتو نشون ندی؟"کوکی دوباره عوض شد دیگه اون کوکی ناز نیس.."کله صبی اینجوری با دوس پسرت تا میکنی؟چته تو؟" حرفی نزد بعد از مدتی رسیدیم به لابی..به ماشینم که بیرون بود نگاهی کردم...داشتیم از ساختمون خارج میشدیم که.. "جیمین!" جیمین؟ با تعجب بهش نگاه کردم چی داره میگه؟ دیدم کوکی داره با یه پسره دس میده و مسخرش میکنه که قدش کوتاه مونده!طرف هم با این که ضایع شده بود ولی خندید بهش..."کوکی!" صداش کردم ونگاهشو انداخت بهم"بیا بریم دیر کردیم"  کوکی سرشو تکون داد و از پسره خداحافظی کرد..وارد ماشین شدیم بازم سکوت پا برجا بود جیمین کیه؟"کوکی جیمین کیه؟" سکوت رو شکستم "جیمین دوست صمیمیه من هس" "دوست صمیمی؟" "اره چیزی میخوای در موردش بهم بگی تهیونگ؟" /جانگ کوک از ته هیونگ پرسید  و تهیونگ هم کارشو با تلفنش تمام کرد و به جانگ کوک نگاهی انداخت/     

 

"نه اصلا..من فقط میخواستم بدونم کیه"                                .

 

 

قسمت 10:آگاه                                                                                                               

 

کیم ته هیونگ:                                                                             

 

"خدا لعنت کنه جین!واقعا این جور آدمی هستی ؟زمانی که خیلی تو شرکت نیازت داشتم کدوم گوری بودی؟و الان داری خبرت برمیگردی اونم به عنوان معاون مدیر کل؟"

 

{ته ته چند بار بهت بگم سرم شلوغ بود کلی جلسه داشتم که بتید شرکت میکردم}          

 

"زیادی حرف میزنی داری میگی جلسه از برادرت که تو مشکل بود مهم تره..آه زیادی داری شر میگی!"

 

{ته ته باید بدونی من تمام وقت نمی تونم پیشت باشم}                                     

 

"البته که به جهنم..تو همیشه همین طوری هستی"چشامو چرخوندم طرف دیگه برادرم کیم سوک جین بود که الکی حس مادرانه به خودش میگرفت...چه مسخره اون حتی اینجا نیس...  {خوب همون طور که میگفتم..} "ببخشید جین...من یه جلسه دارم...خداحافظ" گوشیو گذاشتم ..کی میخواد صحبتای مسخرشو بشنوه؟  "چقدر قشنگ با برادرت حرف زدی ته هیونگی!" هوسوک کنارم بود.."هیچ کسی به حرفاش گوش نمیده به هر حال" زبونمو گاز گرفتم "چرا اصلا باید تو شرکتم کار کنه وقتی هیچ غلطی نکرده؟"کاغذ های اداری رو مچاله کرده بودم تو دستام"تازه مشکلات دیگه ای هم به همراه داره.." هوسوک ابروشو بالا انداخت"واون مشکل چی میتونه باشه ته هیونگ؟کسی حامله هس؟یکی از جوجو هات؟وایسا..ممکنه اون..." "خفه شو هوسوک"سرش داد زدم"ته هیونگ نمیتونی یکم آروم باشی؟ میدونم اعصابت الان خورده سر مسائل ولی با برادرت یا کارکنان دیگه اینجوری نباش..خیلی نا امید کنندس..یه کازانوا باید آداب ورسوم حالیش باشه نه؟"لبخند آلبالوییشو نشونم داد"اگه تو اینجوری میخوای..باشه..ولی من حقشو کف دستش میزارم" "تهیونگی.." "اون فقط منو روانی میکنه.." "مهم نیس بخوای حرف بزنی باهاش یا نه!ولی اون هنوز برادرته" "برادرناتنی" تهیونگ..اون خیلی کارا واست انجام داده..متوجه نشدی؟مگه کوری؟" هیییونگگگ!" دیدم هوسوک زد زیر خنده "خیلی وقته بهم نگفتی هیونگ..فراموشش کردی ..اون  پسر عجیب غریب من کجاس که الان یه کازنوا بی عقل شده" اون هنوز هوسوک قدیمیه..با این قدش خجالت نمیکشه؟آه دلم واسه روزای قدیمی تنگ شده....."هوسوک میخوای چیو ثابت کنی؟ میخوای بگی من یه خوشتیپی هستم  مثل طاووس و مثل فلامینگو رشد کردم؟" " ته هیونگ واقعا؟؟؟طاووس و فلامینگو؟؟دیگه چه تشبیهاتی در بر داری؟لابد پرنس 4 بعدی که هنوز نمرده..هان؟" ورقه دستمو پرت کردم سمت کله  هوسوک "خفههه شووو..برگرد سره کارت "به سمت در اشاره کردم که بره"شو...شو برو بیرون بدو چه بهترین دوست چه بدترین دوست..اینجا شرکته هوسوک ..کدوم شرکت بدون کارکنان کار میکنه؟" " به کسی بگو که نصف کاراشو رو دوش من میندازه"بهم نگاه چپکی کرد قبل از اینکه خارج شه از دفترم..منو میگه؟من کی نصف کارامو بهش دادم؟ابرومو بالا اوردم..اصلا ازش سوال کرده بودم من؟آخه کی؟دیدم دارم با خودم حرف میزنم خودمو جمع وجور کردم...اره من اونکارو کردم...چون بعضی کارا مثل پر کردن ورقه های اداری گردنمو درد میاره واسه همین میدم به هوسوک ..باید برم بار خوش گذرونی و با جوجو هام بگردم...دستمو لای موهام کشیدم و پامو رو میز قرار دادم گاهی اوقات دفتر کسل کنندس واسم..البته بجز سکس تو دفتر..حرف از سکس شد یعنی جانگ کوک داره چیکار میکنه؟حتما رو اون ورقه های اداری وایمیل ها کار میکنه..البته من تو این باکس ایمیلم چیزی پیدا نکردم..یعنی کوکی داره ول میچرخه و وقت آزاد داره؟"این دیگه چه منشی هس؟" از جام بلند شدم ..من به اون کاغذا نیاز دارم لعنتی...از دفتر اومدم بیرون نصف کارکنان نبودن رفته بودن واسه نهار..به میز جانگ کوک نزدیک شدم ک لبخند عمیقی رو صورتش هس که من تا حالا ندیده بودم...اون کاملا کارشو ول کرده بود وداشت با همون پسره  صبحی اسکایپ میکرد..بهش نزدیک تر شدم.. پوزخندی زدم وقتی پسره گفت من پشتشم..."خوب کوکی..این کاریه که باید انجام بدی...؟من باید میدونستم"

 

جانگ کوک:                                                                            

"واووو!جیمین...خیلی باحاله..دارم فکر میکنم اگه من الان  پیشت بودم چقدر خوش میگذشتااا..نه دقیقا کنارت..خوب تو اونوقت کوتاه به نظر میای" {این رذلو ببین...اینجوری به هیونگت احترام میزاری؟من دوسال ازت بزرگ ترم..}خندیدم وقتی قیافه جیمینو دیدم خدایا اون شوخی سرش نمیشه !اون خیلی سرگرم کنندس.."باشه..هیونگ تو میخوای روز تعطیلیتو کجا باشی؟روز تعطیلیت خیلی طولانیه بهت حسودی میکنم!"{من؟ روز تعطیلیم؟میتونم با تو کنار ساحل عکس بگیرم البته!تو چی کوکی؟اگه روز تعطیلی داشته باشی میخوای چیکار کنی؟} "ساکت شو هیونگ "دستامو مشت کردم"من فکر نمیکنم تهیونگ بزاره اونکارا رو باهات کنم..اون خیلی رذله...من فک کنم روز تعطیلیم انیمه نگاه کنم یا بازی کامپیوتری بازی کنم.." "خیلی بچه ای!تازه آرزویی که روز تعطیلی کردمو فراموش نکنی!" بهش لبخندی زدم..خوبه جیمینی هس تا باهاش حرف بزنم..راستش همش نمیشه کار کنم..خسته شدم تازه وقت غذاس میتونم از وقتم استفاده کنم استراحتی کنم..ابرومو بالا آوردم  جیمین داره به پشتم اشاره میکنه؟اما دفعه قبلی که نگاه کردم کسی نبود"جیمین هیونگ چی داری میگی؟"اون میخواد من پشت رو نگاه کنم؟منم برگشتم پشت چشام خورد به.."خوب کوکی این کاریه که باید انجام بدی؟....باید میدونستم"  "آقای کیم"سریع جواب دادم"این دفعه چی نیاز دارین؟"(خوشم اومد..) سریع لب تاپمو تو کیفم گذاشتم.. "آقا؟واقعا کوکی؟شوخی میکنی...ما الان تو دفتر تنهاییم ..لازم نیس رسمی صحبت کنی.."  "من فک کنم یه دفعه قبل این قضیه رو روشن کردم..من رسمی صحبت میکنم هر کجای شرکتیم.." "هر جور میلته."چشم غره ای بهم رفت و ادامه داد"ورقه های اداری که بهت گفتم 10 پیش واسم بیاری چی شد؟" آب دهنمو قورت دادم..خدایا چرا فراموش کردم؟اون ورقه ها.."ببین آقای کیم میتونم توضیح بدم .."چرا نتونستم ادامه بدم "....خوب خوب من میخواستم بیارم ولی شما تو دفترتون  با هوسوک بودین..یه  از کارکنا بهم گفت نیام وصبر کنم.." "میدونی چیه؟ به خاطر همین در زدنو اختراع کردن میتونستی در بزنی مگه نه کوکی؟"(قشنگ ضایع شدی کوکی)"خوب من  رد میکنم که این.." "اصلا فهمیدی هوسوک اومده بود تو اتاقم یا بازم کارکنا بهت گفتن..؟" اخه من از کدوم گوری بفهمم وقتی صندلیم پشت دیوار هس؟" "تو باید باخبر باشی هر جوری باشه حالا...تومنشی منی..باید بهم کمک کنی..خدایا..اصلا رو کار امروزت تمرکز کردی تو؟ببین هر اتفاقی بیوفته کار کردن کار کردنه و ورق ها باید سر ساعت آورده شن.." سرمو پایین آوردم...اون درس میگه..من گند زدم.. پسر فقط چند روز گذشته ومن شرکتو به گند کشوندم..رابطمو باهاش خراب کردم"نه نکردم!" از دهنم در رفت..."متاسفم"عذرخواهی کردم تنها کاری که میتونم بکنم  همینه.."من هیچ اهمیتی نیمدم به کاری که میکنی ولی اسکایپ کردن با کسی...فکر نمیکنی دیگه زیاده رویه؟"ا سکایپ؟لبخند نصفه نیمه زدم"آقای کیم اگه این دادو هوار به خاطر اینه...من از اسکایپ استفاده ای نکردم ..دیدم یهو زنگ خورد..واسه کاغذ ها..من واسه کند کار کردنم عذر خواهی میکنم..بعضی چیزا واسم سختن هنوز"  "من فکر نمیکنم بتونی بعد از اون اسکایپ تمرکز کنی.." واقعا راجب من اینجوری فک میکنه؟ "نمیخوام بیتربیتی کنم آقای کیم ولی اسکایپ کردن اونم تو وقت نهار که آزاده فک نمیکنم مشکلی برای ساعت های بعدی داشته باشه..تازه اینقدر خول نیستم...مگه تماس اسکایپ داشتن چیزه بدیه اونوقت اگه طرفو بشناسی خیلی بهتره..مغزت پاک میشه از خستگی و فکرهای بیخود..شما خودتون استراحت نمیکنین؟"(وای کوکی اینقدر جر و بحث نکن...)"چه طوره الان سوال کنم اون فاکی که داشتی باهاش  فک میزدی کی بود؟" "به شما مربوط نیس آقای کیم.." "چرا هس کوکی.." "نیس تازه مهم نیس.." "اگه اینجوری فک میکنی..باشه خوب..تا ساعت 1 کاغذا رو میزم باشه..من دیگه تحمل این اوضاع فاکی رو ندارم." "آقای کیم.."داشتم صداش میزدم که دیدم ناپدید شد برگشتم رو صندلیم نشستم و دستامو رو صورتم گذاشتم...." الان عوضی نشو ..تهیونگ الان نه.."(اونم حتما گوش میده)

خوب خوشتون اومد؟ماجرا جالب داره میشه یعنی ویکوکه یا جیکوک؟؟؟ راستی کاورم چه طوره ؟

عاقا نظر دهید.... اینم تقدیم به شما..کوکی شما رو میبوسد...البته تو خوابم نمیبینی

                                                           

 

Save


Tagi: The Casanova, S GAME
|یکشنبه چهاردهم شهریور ۱۳۹۵|17:33|ari sunny